پسری مقدس و پاک همنام محمد(ص) و دختری پاک و مطهر همنام فاطمه(س)

چه زود عمر ما می گذرد مثل برق و باد سه سال گذشت.اما تنها ما می دانیم چقدر سختی در این مدت کشیدیم تا بچه ها بزرگ شده اند.

بزرگ شدن بچه ها در هر زمان با سختی خاصی بود و من و مادرتان در بزرگ شدن شماها خیلی سختی کشیدیم.مریضی های پیاپی،بی خوابی ها و اذیت کردن های کودکانه شما بر ما خیلی سخت گذشت.

اما به هر حال سه سال از تولد شما می گذرد و هم اکنون آوینا که الحمدالله به خوبی از پس کارهایش برمی آید و آردین هم رشد خوبی داشته خصوصا در یک سال گذشته با توجه به تغذیه مناسب و کارهای درمانی به روال اولیه خود بازگشته است.

اما در یک ماه گذشته و در تعطیلات عید ما در سفر بودیم ،آردین درحال خوردن کله ماهی و آوینا هم در حال دلبری.

ما در تعطیلات عید ابتدا کیش رفتیم سپس گلپایگان و در انتها هم به رشت و استان گیلان سفر نمودیم.

در این مدت مادر بزرگتان برای شما کله ماهی تهیه می نمود و مادرتان بعد از طبخ کله ماهی آنرا درانواع مختلف به خورد آردین و در برخی از مواقع به خورد آوینا می داد.آردین غذا خوردنش به مراتب بهتر از هر زمانی دیگر شده است فقط هنگام غذا خوردن باید او را سرگرم کاری بکنیم.او جدیدا به آش از نوع قلمکارش که توسط پدر بزرگش در رشت تهیه می گردید علاقه پیدا نموده است،اما آوینا فقط شیرو سرلاک  دوست داره اما ما هم که از این موضوع اطلاع داریم سعی می کنیم سایر مایحتاج خورد و خوراکش را در درون شیشه شیر قاطی نماییم و به او بدهیم.

آوینا که دوست داره دلبری کنه هر فرد جدیدی را که می بیند می نشیند و سرش را تکان می دهد و شروع به خواندن شعر می نماید:

اتل متل توتوله گاو حسن چجوره؟امغذی؛دور کلاش قیرمیزی....آچین واچین یه پاتو برچین.و بعضی وقتها دستش را بر روی زمین هم می زند.

ما اکثر صحبتهایش را هم متوجه نمی شویم.اما به هرحال بسیار شیرین سخن می گوید.